در ما نمانده زان همه شادی نشانه یی


ماییم و دلشکستگی ی جاودانه یی

خاموش مانده معبد متروک سینه ام


دراو نه آتشی، نه ز گرمی نشانه یی

دامان دوستی ز چه برچیده ای زما؟


دانی که نیست آتش ما را زبانه یی

خندد بهار خاطر من، زانکه در دلم


هر لحظه می زند غمی ز نو جوانه یی

شد سینه، خانهٔ پریان خیال تو


رقصد پری چو کس ننشیند به خانه یی

خفته است در تنم همه رگ های آرزو


ای پاسدار عشق؟ بزن تازیانه یی

چون بوی عود، از پی خودسوزی ی شبم


ماند سحر به دفتر سیمین ترانه یی.